کد مطلب:106512 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149

خطبه 127-در خطاب به خوارج











[صفحه 243]

از سخنان آن حضرت علیه السلام است. این گفتار نیز درباره خوارج است: بجر: شر و كار بزرگ صمد: آهنگ ختل: فریب اگر مخالفت شما با من از این است كه می پندارید من خطا كرده و گمراه شده ام، چرا همگی امت محمد (ص) را به سبب گمراهی من گمراه می شمارید، و آنان را به خطای من مواخذه می كنید، و به گناه من كافر می شمارید، شمشیرهای خود را بر دوش خود گرفته، آن را بر درست و نادرست فرود می آورید، و میان گناهكار و بی گناه فرق نمی گذارید، شما می دانید كه پیامبر خدا (ص) مرد دارای همسر را كه زنا می كرد سنگسار می فرمود، ولی بر جنازه او نماز می گزارد، همچنین قاتل را می كشت و ارث او را به وارثانش می داد، و نیز دست دزد را می برید، و زناكار بی همسر را تازیانه می زد، سپس سهم آنان را از غنائم می داد، و می توانستند با زنان مسلمان ازدواج كنند، بنابراین پیامبر خدا (ص) گناهان آنان را كیفر می داد و حدود الهی را درباره آنها اجرا می كرد، اما آنان را از حق مسلمانی خود محروم نمی فرمود، و نام آنان را از جرگه مسلمانان خارج نمی ساخت. آری شما بدترین مردمید و كسانی هستید كه شیطان شما را آلت اجرای مقاصد و نیرنگهای خود ساخته، و در وادی گمراه

ی و سرگردانی گرفتار كرده است. بزودی دو دسته درباره من دچار هلاكت شوند، دوستی كه زیاده روی كند و به خاطر دوستی من، پا را از مرز حق فراتر بگذارد، و دشمن كینه توزی كه در راه دشمنی با من حق را نادیده انگارد، درباره من بهترین احوال را كسانی دارند كه میانه رو باشند، و باید به آنها بپیوندید، و همراه جماعت طرفدار حق باشید، زیرا دست خدا با جماعت است. از جدایی و پراكندگی بپرهیزید، زیرا انسان تنها، طعمه شیطان است، همچنان كه گوسپند دور افتاده، شكار گرگ است. آگاه باشید هر كس به این شعار دعوت كند هر چند در زیر این دستار من باشد او را بكشید. همانا دو نفر به داوری برگزیده شدند تا آنچه را قرآن زنده داشته زنده كنند، و آنچه را میرانیده محكوم كرده بمیرانند، زنده كردن قرآن این است كه بر حكم آن متفق شوند و به مضمون آن عمل كنند، و میرانیدن آن دوری جستن و تن ندادن به حكم آن است، پس اگر قرآن ما را به سوی آنها بكشاند از آنها پیروی می كنیم، و اگر آنان را به سوی ما بیاورد باید از ما پیروی كنند. بنابراین ای ناكسان، من شر و مصیبتی به راه نینداخته ام. و شما را در كار خود فریب نداده، و امر را بر شما مشتبه نساخته ام، بلكه رای جمعیت شما بر ا

ین شد كه این دو نفر انتخاب شوند، و ما از آنها تعهد گرفتیم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، لیكن آنها بیراهه رفتند و حق را با این كه به آن بینا بودند رها كردند، و چون هواخواه ظلم و ستم بودند همین را اختیار كردند، در حالی كه ما پیش از این شرط كرده بودیم كه داوری آنها مطابق عدل و با رعایت حق باشد، لیك رای خلاف و داوری ظالمانه آنها میان ما تفرقه انداخت. این خطبه مبتنی بر احتجاج امیرالمومنین علی (ع) با خوارج است، و ضمن آن شبهه آنها را كه بدان وسیله اصحاب حضرت را تكفیر می كردند رد فرموده است، شبهه خوارج این بود كه می گفتند شما با پذیرش حكمیت گمراه شده اید و هر گمراهی كافر است و در نتیجه شما كافرید. فرموده است: فان ابیتم... تا وضللت. این جمله به منزله مقدمه قیاس جدل، و صغرای شبهه خوارج است كه امام (ع) در خطبه های پیش آن را انكار، و بیان فرموده كه او با پذیرش حكمیت دچار خطا و ضلالتی نشده است، و در این جا مانند این است كه می گوید: آن چنان كه شما می پندارید فرض شود من خطا كرده ام. فرموده است: فلم تضللون عامه امه محمد (ص) بضلالی، این استدلال است بر بطلان صغرای شبهه خوارج و عبارت: و تكفرونهم بذنوبی... تا بمن لم یذنب استدلال

است بر بطلان كبرای شبهه آنها، و گویا چنین می فرماید كه: گیرم این كه شما آنها را به سبب گمراهی من گمراه بدانید چرا آنها را كافر می شمارید، و به این انگیزه گناهكار و بی گناه را می كشید؟ فرموده است: و قد علمتم... تا بین اهله. این سخنان را امام (ع) بر سبیل استشهاد بیان فرموده، و رفتار پیامبر خدا (ص) را گواه آورده است كه آن حضرت حدود و احكام الهی را درباره گنهكاران اجرا می كرد، لیكن آنها را به سبب گناهشان كافر نمی شمرد، و نام آنان را از زمره مسلمانان حذف نمی كرد، این استشهاد به منزله مستند بطلان عمل آنها ذكر شده است! زناكاری را كه پیامبر خدا (ص) سنگسار كرده مرد دارای همسر بوده، و ارتكاب این گناه و اجرای حد درباره او مانع این نشده كه همچنان بر مسلمانی باقی و احكام اسلام بر او جاری و بر جنازه اش نماز گزارده شود، و میراثش میان كسانش تقسیم گردد. همچنین حال دیگر مسلمانان كه مرتكب معاصی كبیره شده اند بر همین منوال است، و ارتكاب كبائر، ما جریان احكا اسلام درباره آنها و صدق نام مسلمانی بر آنان نگردیده است، هرگز چنین كسانی كافر خوانده نشده اند. ضمیر تثنیه در نكحا به واژه های سارق و الزانی باز می گردد، یعنی استحقاق دزد به ب

ریدن دست و زناكار به خوردن تازیانه، آنان را از گرفتن سهم خود از غنائم و ازدواج با زنان مسلمان محروم و ممنوع نكرده است، ضمیرهای جمع در جملات فاخذهم الله بذنوبهم... تا بی اهله، به هر یك از گنهكارانی كه ذكر شده اند بازگشت می كند، و این جملات بیان حال آنهاست، ضمیر فی اهله به اسلام برگشت دارد. امام (ع) پس از بیان خطا و اشتباه خوارج، به نكوهش آنان می پردازد و آنها را آلت دست شیطان معرفی می كند، زیرا وسوسه های شیطان اساس و پایه خطاها و اشتباهات است. سپس در دنبال سخنان خود از هلاكت كسانی كه در دوستی یا دشمنی او راه افراط و زیاده روی را می سپرند خبر می دهد، زیرا اینها از طریق حق و اعتدال خارج، و به باطل و انحراف گرایش پیدا كرده اند، چنان كه فرقه نصیریه و دسته های دیگری از غلات در دوستی آن حضرت افراط كرده و او را خدا دانسته اند، و گروهی در دشمنی او تا آن حد پیش رفته اند كه او را به كفر منسوب داشته اند، مانند آنچه از خوارج درباره آن حضرت نقل شده است. امام (ع) بهترین مردم از نظر رابطه اعتقادی با او را كسانی می داند كه در دوستی او نمط اوسط یا راه میانه را برگزینند، و اینها هستند كه اعتدال را در مورد بزرگوار رعایت كرده اه

ل العدل به شمار می آیند. نمط اوسط به جمعیتی اطلاق می شود كه نظریه واحدی داشته باشند، و در حدیث آمده است كه خیر هذه الامه النمط الاوسط یلحق بهم التالی و یرجع الیهم الغالی یعنی: بهترین این امت نمط اوسط است، باید عق مانده به آنها بپیوندد و تندر و به سوی آنها باز گردد، مراد از تالی آن مقصری است كه كوتاهی كرده و در طرف تفریط قرار گرفته، و غالی كسی است كه به سوی افراط و زیاده روی رفته است، امام (ع) دستور داده است كه باید به نمط اوسط یا دسته میانه رو ملحق شد و ملازم راه سواد اعظم یعنی اكثریت مسلمانان كه بر یك رای اتفاق دارند بود، و برای برانگیختن رغبت مردم در پیوستن به اكثریت فرموده است: یدالله علی الجماعه یعنی: دست قدرت خداوند نگهبان جماعت است، واژه ید بطور مجاز برای قدرت و حراست خداوند از جماعت به كار رفته است. زیرا اكثریت در برابر دشمن، نیرومندتر و انعطاف ناپذیرتر است، و به سبب وجود آرای زیاد و اتفاق و هماهنگی آنها، مصونیت آنها از خطا و اشتباه بیشتر است، و به سبب كثرت افراد و تنوع و اختلاف آرا، درباره امری كه خیر و مصلحتی در آن نیست، اتفاق رای كمتر است، همچنین برای احتراز از تفرقه و كناره گیری از جماعت پرهیز داد

ه و فرموده است: كسی كه از مردم دوری گزیده، رای جداگانه و مستبدانه اش را در اختیار شیطان قرار داده، و به سبب جدایی از دیگران خود را در دسترس او گذاشته است، و چنین كسی را به گوسپندی كه از گله به دور افتاده باشد تشبیه فرموده است، وجه مشابهت این است كه كناره گیری از جمعیت و تنهایی، او را در معرض اغوای شیطان و در محل هلاكت و نابودی قرار داده است، همچنان كه گوسپندی كه از گله جدا شده و تنها مانده در معرض هجوم گرگ و نابودی است، سپس امام (ع) دستور می دهد كه هر كس به این شعار دعوت كند او را به قتل برسانید، و مراد از این شعار، دوری جستن از جماعت و بر رای خود بودن و خودكامه زیستن است. فرموده است: و لو كان تحت عما متی هذه این عبارت برای مبالغه در بیان مقصود است، و اشاره است به این كه اگر دعوت كننده تا این حد به من نزدیك و مورد عنایت و توجه من باشد، گفته شده یعنی: اگر چه دعوت كننده من باشم. فرموده است: و انما حكم الحكمان. این جمله در بیان این مطلع است كه چرا حكمیت پذیرفته شده است، واژه های احیاء (زنده گردانیدن) و اماته (میرانیدن) بر سبیل مجاز به داوران این حكمیت نسبت داده شده، بدین مناسبت كه اگر این داوران بر قرآن اتفاق، و

مطابق آن عمل كنند مانند این است كه حیاتبخشی كرده و منافع و فواید احكام آن را زنده ساخته اند و اگر این وظایف را ترك كنند، و از حكم قرآن روی گردانند، مانند كسی كه به زندگی چیزی پایان داده باشد، منافع و فواید قرآن را از میان برده اند. فرموده است: فلم آت- لا ابا لكم- بجرا... تا آخر. پس از آن كه امام (ع) دلیل و عذر خود را در پذیرش حكمیت، برای آنان توضیح داده تذكر می دهد كه او در این كار شری را نخواسته، و خدعه و فریبی را به كار نبرده، و امر را بر آنان مشتبه نساخته، و بدون جلب نظر و موافقت آنان به این امر اقدام نكرده است، بلكه اتخاذ این تصمیم در نتیجه این بوده كه رای قوم بر این قرار گرفته بود كه دو نفر به داوری برگزیده شوند و تعهداتی از آنها گرفته شد كه در پیمان نامه متاركه جنگ قید شده است. این كه امام (ع) اختیار دو نفر داور را تنها به قوم نسبت داده، و اخذ تعهد از آنان را در لزوم پیرو از كتاب خدا، به خود و جمعیت هر دو، منسوب گردانیده هشداری است بر این كه اخذ این تعهد از داوران از جان خود آن بزرگوار، یا با مشاركت او و جمعیت صورت گرفته، لیكن مساله انتخاب آنها به حكمیت بنابر رای و پافشاری قوم بوده است، زیرا نقل شده اس

ت كه آن حضرت با نصب ابوموسی به نمایندگی از جان او، رضایت نداشت، لیكن به این امر مجبور گردید، و نظر و تمایل آن بزرگوار این بود كه ابن عباس به نمایندگی برگزیده شود. باری خلاصه سخن این است كه: ما به حكمیت رضایت دادیم به شرط این كه به كتاب خدا عمل كنند، بدیهی است اگر شرط به عمل نیاید، مشروط در حكم معدوم است، و با توجه به این كه ما از آنها تعهد گرفته بودیم كه بداندیشی نكنند و رای شخصی خود را در این كار دخالت ندهند چون عمدا با شرایط مخالفت كرده اند، رد حكم و مخالفت با رای آنها واجب است، عبارت سوء رایهما بنا به این كه مفعول به فعل سبق می باشد منصوب است. توفیق و دور ماندن از لغزش با خداست.


صفحه 243.